ایلینایلین، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

دختر قشنگ من

التماس دعا

سلام دخمل گلی مامانی امروزا خیلی کلافه  و بی حوصله است البته خیلی سعی میکنم فندقم ناراحت نشه ولی فکر کنم یکجورایی کم میارم اخه عزیزم طاهره خاله یکم مریض شده و فکر میکنه حالش خیلی بده و ..... و نگرانیش به منم سرایت کرده و منم خیلی غصه ام گرفته عزیزم من خیلی دعا کردم براش و از همه هم میخوام براش دعا کنن . فردا جواب سی تی اسکن میاد دعا کن عزیزم خاله الکی شلوغش کرده باشه ...
27 مرداد 1390

9 ماه بارداری

خوشگلم تو بهترین هدیه خدایی که بعد ١٠ سال خدای مهربون به مامان و بابا داد تا زندگی ٢ نفره من و بابایی یک رنگ و رویی بگیره عزیزکم من به خاطر اینکه خدا یک نینی بهمون بده خیلی اذیت شدم و بابایی هم خیلی هزینه کرد ولی حکمت خدا یک چیزه دیگه بود و تو یک روز سرد زمستانی تو هفته ای که مصادف بود با تولد مامانی روز ١٩ بهمن ١٣٨٨ خیلی غیر منتظره فهمیدم خدای مهربون یک نینی بهمون هدیه کرده اینکه چقد خوشحال شدیم فقط خدا میدونه .                                      بعد از ...
13 مرداد 1390

اولین سفر به دریا

عسل من هفته گذشته اولین سفرت به دریا بود با خاله جون  و دایی رضا .  رفته بودیم فریدون کنار و خیلی خوش گذشت شمام حسابی اب بازی کردین و برنزه شدی  عکسای قشنگی هم ازت گرفتم که بعدا برات میزارم تو وبلاگت ...
13 مرداد 1390

نامه ای به دخترکم

عزیزم خوشگلم مامانی خیلی دوست داره همیشه پیش تو باشه همیشه مواظبت باشه همیشه و هر زمان صورت مثل ماهتو ببینه مامانی ارزوشه تو رو تو دانشگاه ببینه ببینه که تو برای خودت کسی شدی و ارزوشه تو رو تو لباس سفید عروسی ببینه و خیلی ارزو های دیگه ولی برای همه اینا هنوز خیلی مونده و دخمل گل من الان رو تخت مامان باباش خوابیده و منم کنارت رو تخت نشستم و دارم اینا رو مینویسم نمیدونم چرا ولی دلم خواست بهت بگم که اگه یک روزی مامانی رفت پیش خدا و تو و بابایی تنها موندین بدون که همه عشق مامان بودی نفسمی عزیزم سعی کن دخمل خوبی باشی و همیشه بدونی که خدا همیشه مواضب فرشته هاشه و هیچ وقت اونا رو تنها نمیزاره هر وقت دلت گرفت با بابایی درد و دل کن و اگه نبود بدون خد...
12 مرداد 1390

قشنگترین ماه خدا

دخترم امروز اول ماه رمضانه باحال ترین ماه خدا البته حال ادم رو میگیره ولی حسی که تو این ماه ادما تجربه میکنن تو هیچ ماهی بهت دست نمیده خدا تو این ماه درای رحمت و توبه رو برای بنده هاش باز میکنه و دعاشون رو مستجاب میکنه مثل دعای من و بابایی که مستجاب شد و خدا تو رو بهمون داد عزیزم این ماه باید خیلی دعا کنیم برای سلامتی همه بخصوص دایی محمد انشالله خوب شه دیشب اولین سحری رو خوردیم ولی شما کلا دیشب خیلی اذیت کردی نمیدونم چت بود مامانی الان حسابی خسته است ...
11 مرداد 1390

قشنگترین حس

فندقم خوشگلم عسلم امروزا خیلی شیطون بلا شدی وقتی از سر کار میام دم در با خاله به استقبال من میایین خودت رو میندازی بغلم و حسابی لوس میکنی و با حالتی عجیب و مسخره بر میگردی و خاله رو نگاه میکنی انگار داری پوز مامانت رو میدیکه اومده و بغلت کرده قربونت برم ببخشید که میرم سر کار . یک حرکت جالب هم این ماه میکنی که دست رو میکنی تو دماغت کار خوبی نیست ولی خیلی بامزه است انگشت نازت رو اینقد تو صورت مثل ماهت میچرخونی تا سوراخ کوشمولوی بینیت رو پیدا کنی (الهی مامان فدای اون دسات و دماغ کوچولوت بره) خلاصه دخترم مادر بودن خیلی حس قشنگیه که انشالله خدا نصیب هر کی دوست داره بکنه دختر مامان عاشقتم و خیلی بهت احتیاج دارم خدایا شکرت به خاطر این نعمت ...
11 مرداد 1390

یک خاطره بد

دخترم عسلم ماه ١٠ ام  شما برای هممون ماه سختی بود البته شما الان نمیفهمی ولی  من و بابایی خیلی ناراحت شدیم و دلمون گرفت اخه دایی محمد (پسر خاله من و بابایی) یک مریضی سخت گرفته و برای درمان اوردنش تهران و خونه ما مهمونن . عزیزم تو فرشته خدا روی زمینی دعا کن حالش خوب بشه و مامان باباش از نگرانی در بیان
11 مرداد 1390

دخملم 10 ماهه شد

خوشگل من ١٠ ماه به سرعت گذشت و شما الان خانوم شدی من و بابایی عاشقتیم و من بعضی وقتا بهت حسودی میکنم اخه عزیزم بابایی خیلی دوست داره ولی من بیشتر . عزیزم بعد ٤ ماهگیت من مجبور شدم برگردم سر کار و زحمت نگهداری شما دوباره افتاد رو دوش مامان بزرگا و سپیده خاله که نوبتی میان و مواظب شمان البته منم تا الان همش دو دلم که استعفا بدم یا ندم اخه عزیزم تصمیم گیری خیلی سخته چون هم کار خوبی دارم هم به پولش فعلا احتیاج داریم ولی تقاضای انتقالی به شهر مامان بزرگا دادیم که اگه درست بشه خوش به حال هممون میشه . دخملم خیلی ناز و تو دل برو شدی ولی همچنان تنبل تشریف دارین اولین دندونت رو ١٧ اردیبهشت تو ٧ ماهگی در اوردی و همون موقع ها هم شروع به نشستن کردی و...
11 مرداد 1390
1